تبسم جونی مامان تبسم جونی مامان ، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

تبسم لبخند زندگیمون

عکسهای دخملی قبل از سه ماهگی

عشق کوچولوی مامان ماشالا هر روز داری بزرگتر و تو دل برو تر میشی... دلم برای خنده هات ضعف میره... واقعا دوست داشتنی هستی عزیزکم   خوابهای خوش کودکی       قربون نگاه گیرات عزیزم             اینم گریه دخمل طلا   خانم متفکر دست به چونه..   ...
27 اسفند 1392

اولین سفر

عزیزدل مادر اولین سفرت در تاریخ یکشنبه 18 اسفند بود... سفری که با گریه و شیون و ناراحتی بود..سفری که پر از غم و درد بود... سفر به اراک و خمین و گلپایگان... سفری که یکی از عزیزترین افراد فامیل دیگه بینمون نبود... سفری دردناک بود... سفر به خانه دایی باقر (دایی بابا مهدی) که البته خودش نبود که برای خوشامدگویی به پیشوازمون بیاد... خودش سفر کرده بود به خانه خدا و همونجا موندگار شد تا ابد... جاش خیلی خالیه.. دایی مهربون یادت همیشه در دلهامون هست .. خوشا به سعادت.. زود رفتی اما جای خوبی رفتی... خدا به مادر و همسر و بچه هایت و همه اقوام نزدیکت صبر دهد... ان شا الله تبسم من دایی بابا مهدی در سفر به مکه بعد از انجام دادن اعمالش خوابید و دیگه چ...
24 اسفند 1392

ماهگرد دوم و واکسن

تبسم من دو ماهه شد و الان کلی کارهای جدید میکنه... خواب شبش به نسبت منظم شده تقریبا ساعت 12 تا یک شب میخوابه و تا 6 صبح خوابه و حتی برای شیر هم بیدار نمیشه.. خیلی وقته که پوشک سایز 4 تا 9 کیلو براش میبندم... ماشالا دخملی تپل شده تازگیها به حرفهامون گوش میده و با آغون پاغون جواب میده.. وقتی باهاش بازی میکنم میخنده... عاشق خندیدناشم.. عاشق حموم و آب بازی هست... همیشه با بابا مهدی حمام میره... وقتی تو حموم صداش در نمیاد   واکسن دو ماهگی دخملی رو ساعت 12 روز پنجشنبه مورخ 1 اسفند 92 زدیم... به همراه بابا مهدی و داداش علی به مرکز بهداشت رفتیم و با فرو کردن آمپول به پای دخملی و گریه کردن دخ...
24 اسفند 1392

نی نی پارتی 1

روز سه شنیه مورخ 29 بهمن ماه 92 به مهمونی کوچولوها به میزبانی سمیه جون و آریو جون دعوت شده بودیم.. ساعت حدود 3 و نیم بعد از ظهر بود که به منزلشون رسیدیم...چون تنهایی سختم بود با دو تا وروجک برم.. خاله فروز مهربون برای کمک باهامون امد ... وقتی به منزل سمیه جون رسیدیم کلی نی نی ناز دو ماه اونجا بودند... خیلی خیلی خوش گذشت .. یکی از نی نی ها گریه میکرد.. دیگری پی پی میکرد.. دیگری شیر میخواست... دیگری بالا می اورد... کلی صحنه خنده دار اتفاق افتاد ... روز خیلی خوبی بود... به ما که کلی خوش گذشت... سمیه جون بابت مهمون نوازی و پذیراییت واقعا ممنون   دخملی اماده رفتن به مهمونی     سوفیا سادات...
24 اسفند 1392

اولین عروسی

دختر کوچولوی مامان برای اولین بار در تاریخ شنبه  19 بهمن ماه 92 به عروسی رفتی... دامادی پسر همسایه مادر جون (سید حسین صفایی) بود که البته ما دیر به مراسم رسیدیم و همون یک ساعتی که اونجا بودیم ... شما همش توکریر لالا کرده بودی قشنگم...و خدا رو شکر دخمل خانمی بودی.. یکشنبه هم با مادر جون و عمه فاطمه تو  مراسم پاتختیشون شرکت کردیم و باز هم خدا رو شکر دخمل خانمی بودی و تو بغل مامان تا آخر مراسم  لالا کردی عاشقتم که این قدر عزیز و خوبی دخملی تو کریر در تالار     دخملی اماده رفتن به پاتختی      ...
24 اسفند 1392

اولین هاا

اولین باری که فهمیدم تو دلمی: 26 اردیبهشت 92 اولین باری که صدای قلبت رو شنیدم: 13 خرداد 92 اولین باری که جنسیتت رو احتمالی ( دختر) فهمیدم: 11 تیر 92 اولین باری که جنسیتت قطعی مشخص شد: 28 مرداد 92 اولین باری که در آغوش کشیدمت: 2 دی 92 اولین باری که شروع به دیدن و شنیدن کردی: 2 دی 92 اولین باری که حمام شدی: 8 دی 92 اولین باری که ناخن هایت را گرفتیم: 10 دی 92 .... اولین هایت برای من مادر خیلی شیرین بود شیرینی زندگیم...     بند نافت هم در پنج روزگی افتاد   ...
2 بهمن 1392
1